
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۳۷۴
۱
تهمت برق تجلی ست که بر طور زدند
آتش از جلوه مرا بر دل پرشور زدند
۲
عشقی از نو به کف خاک من افکنده بساط
باز خرگاه سلیمان، به دل مور زدند
۳
می شود از نفسم، زخم جگرها تازه
از نمکدان قیامت، به دلم شور زدند
۴
بخت آن بی خبران شاد که در دار فنا
باده بیخودی از ساغر منصور زدند
۵
می چکد خون دو صد شکوه ز تار نفسم
نشتر زخمه مرا بر رگ طنبور زدند
۶
باده خونابه و بتخانه بود ساغر عشق
طرفه آتشکده ای بر لب مخمور زدند
۷
بزم عشق است حزین ، از که خبر می جویی؟
جام بیهوشی از آن نرگس مخمور زدند
نظرات