
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۴۲۶
۱
کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید
نارسا طالع چاکی که به دامان نرسید
۲
دل بر آن شبنم لب تشنه مرا می سوزد
که به سرچشمهٔ خورشید درخشان نرسید
۳
تا به پای علم دار نیاوردش عشق
سر شوریدهٔ منصور به سامان نرسید
۴
شمع بالین من خسته شد آن گاه رخش
کز ضعیفی نگهم تا سر مژگان نرسید
۵
چشم دارم که رسد گریهٔ مستانه به داد
گر به سرمنزل ما سیل بهاران نرسید
۶
دیده دیری ست که در راه غبار در توست
نکهت مصر سفر کرد و به کنعان نرسید
۷
من گرفتم به قفس تن زنم از دوری گل
چون ننالم که فغانم به گلستان نرسید؟
۸
نگه عجز عجب قوّت تقریری داشت
این ستم شد که به آن چشم سخندان نرسید
۹
نفس صبح قیامت علم افراشت حزین
شب افسانهٔ ما خوش که به پایان نرسید
نظرات