
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۴۸۷
۱
آب و رنگی به چمن فیض گلستان تو داد
غنچه را جام شکفتن، لب خندان تو داد
۲
بامدادان نکنم پاره گریبان، چه کنم؟
سینه ی صبح نشانی ز گریبان تو داد
۳
عمرها در طلب چشمهٔ حیوان بودم
خضر شد خط و سراغم به زنخدان تو داد
۴
خنده بر صبح زدی عشرت هر روزهٔ من
سر به جانم غم عالم، شب هجران تو داد
۵
کرده سرمست زلالی می ریحانی تو
نم فیضی به سفالم خط ریحان تو داد
۶
شور سودا به سرم زلف پریشان تو ریخت
پیچ و تابی به سرم ، طرّه پیچان تو داد
۷
می دمد از قلمت صور سرافیل حزین
محشر، آشوب خود امروز به دیوان تو داد
نظرات