حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۷۴۳

۱

شمع را شعله، مسلسل ز دل آید بیرون

آه جان سوختگان متصل آید بیرون

۲

در جهان چند به آیینه سکندر نازد؟

چه تماشاست که از پرده دل آید بیرون؟

۳

چشم نظارگیان لایق دیدار تو نیست

به تماشای تو هر کس خجل آید بیرون

۴

در چمن گر قد شمشاد به ناز افرازی

قمری از منّت سرو چگل آید بیرون

۵

دل خون گشته شود گر به مثل رنگ حنا

مشکل از دست تو پیمان گسل آید بیرون

۶

زلف مشکین تو هر جا که شود غالیه سا

نکهت از نافهٔ چین منفعل آید بیرون

۷

این گهر نیست که نشمرده به خاک افشانم

اشک گلرنگ به صد خون دل آید بیرون

۸

سینه صیقل گری از پاس دمش باید کرد

صبح را تا نفسی معتدل آید بیرون

۹

تن خاکی به رهم طرفه طلسمی است حزین

خرم آن روز که پایم زگل آید بیرون

تصاویر و صوت

نظرات