
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
۲
ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد
۳
در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
آری، چو جانی و کس از جان گذر ندارد
۴
سگ را بخون آهو رخصت مده، که مسکین
از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد
۵
در عشق تو هلالی از ترک سر بسر شد
دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد
نظرات