
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۶۹
۱
دل به درد آمد و این درد به درمان نرسید
سر درین کار شد و کار به سامان نرسید
۲
آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد
کافری بود، به فریاد مسلمان نرسید
۳
کس بر آن شه خوبان غم من عرض نکرد
وه! که درد دل درویش به سلطان نرسید
۴
وه! که تا گشت سرم بر سر میدان تو خاک
بعد از آن پای تو یک روز به میدان نرسید
۵
تو چه دانی که: چه حال است مرا در ره عشق؟
چون ترا گردی ازین راه به دامان نرسید
۶
عاقبت دست به دامان رقیب تو زدم
چه کنم؟ دست من او را به گریبان نرسید
۷
عمرها خواست، هلالی، که به خوبان برسد
مرد بیچاره و یک روز بدیشان نرسید
تصاویر و صوت

نظرات