هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۳۳۹

۱

چند پنهان کنم افسانه هجران از تو؟

حال من بر همه پیداست، چه پنهان از تو؟

۲

شمع جمعی و همه سوخته وصل تواند

گنج حسنی و جهانی همه ویران از تو

۳

باری، ای کافر بی رحم، چه در دل داری؟

که نیاسود دل هیچ مسلمان از تو

۴

جیب گل پیرهنان چاک شد از دست غمت

ورنه بودی همه را سر بگریبان از تو

۵

نیست این غنچه خندان که شکفتست بباغ

دل خونین جگرانست پریشان از تو

۶

غنچه در باغ ز باد سحر آشفته نبود

بلکه صد پاره دلی داشت پریشان از تو

۷

طالب وصل ترا محنت هجران شرطست

تا میسر نشود کام دل آسان از تو

۸

آن پری بزم بیاراست، هلالی، برخیز

جام جم گیر، که شد ملک سلیمان از تو

تصاویر و صوت

نظرات