هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۴۲۲

۱

سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی

به رخسار جهان‌افروز عالم را بیارایی

۲

به رعنایی بِه از سروی، به زیبایی فزون از گل

تعالی الله! چه لطفست این؟ به زیباییّ و رعنایی

۳

مرا گویی که: جان بگذار و فرمایی که: دل خون کن

به جان و دل مطیعم، هر چه گویی، هر چه فرمایی

۴

مگر جانی، که هر جا آمدی ناگه برون رفتی؟

مگر عمری، که هر گه میروی دیگر نمی‌آیی؟

۵

چه خوش باشد که اول بر من افتد گوشه چشمت!

سحر چون نرگس زیبا ز خواب ناز بگشایی

۶

دل از درد جدایی میکشد آهی و می‌گوید

که: تنهایی عجب دردیست! داد از دست تنهایی!

۷

هلالی آید و هر شام سوی منظرت بیند

که شاید چون مه نو از کنار بام بنمایی

تصاویر و صوت

نظرات