
حیدر شیرازی
شمارهٔ ۴۴ - و له ایضا
۱
بیا که درد مرا از لب تو درمان است
ببین که چون سر زلفت دلم پریشان است
۲
گرم به باد دهی، ز آتش تو خاک شوم
که خاک پای تو خوشتر ز آب حیوان است
۳
اگر اسیر کمند تو می شوم، چه شود
اسیر گلشن رویت هزاردستان است
۴
به یوسف نکنم نسبت ای عزیز! که تو
هزار یوسفت اندر چه زنخدان است
۵
ترنج غبغب و نار برش اگر بینی
مگو ز سیب سپاهان چرا که به ز آن است
۶
تن ضعیف من از مهر عالم افروزش
چو ماه یک شبه از چشم خلق پنهان است
۷
مرا ز فندق وبادام می کند گریان
شکرلبی که دهانش چو پسته خندان است
۸
غبار خط که نوشتی، به نسخ حاجت نیست
محقق است که خط تو به ز ریحان است
۹
مسوز حیدر بیدل چو عود در مجلس
که همچو نای ز چنگ غم تو نالان است
نظرات