
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۲۷
۱
چو ترک من بگشاید بر ابروان کاکول
هزار دل برباید به یک دم آن کاکول
۲
عجب مدار تو زان ماهروی مهرجبین
که آفتاب رخش راست سایهبان کاکول
۳
من آشکارا جان را به باد خواهم داد
که دیدهام دل خود را نهان در آن کاکول
۴
هزار دل ز سر پای برتوان چیدن
اگر به شانه کند شاه دلبران کاکول
۵
برآید از دل و جان عزیز خویش چو من
هر آن کسی که نهادهست دل بر آن کاکول
۶
چو باد ناله زارم به گوش او برساند
سبک به رقص درآید در آن زمان کاکول
۷
هر آن دلی که ربود آن دو چشم او از خلق
نداد هیچ امانش مگر به جان کاکول
۸
سلامت ار هوست میکند همام مگرد
به گرد آن بت گل روی ضیمران کاکول
نظرات
کاربر سیستمی