
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۸
۱
کرد طلوع آفتاب خیز برون بر چراغ
منزل ما ز آفتاب چون دل اهل صفاست
۲
فتنهٔ صورت شود گو دل لعبت پرست
جان که به معنی رسید غافل از این ماجراست
۳
بود دلم بت پرست از کف ایشان بجست
دوست چو آمد به دست بت شکنی کار ماست
۴
چشم صوربین بود بی خبر از حال دل
دیده دل را نظر بر صفت کبریاست
۵
چند زنی ای همام لاف ز سودای او
عاشق و حیران دوست بسته در این ماجراست
نظرات
کاربر سیستمی