
همام تبریزی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
چون بگذرد به شهر چنین سرو قامتی
از هر طرف ز خلق برآید قیامتی
۲
عالم چنان ملاحت حسنت فروگرفت
کز هیچ کس امید ندارم سلامتی
۳
در دور چشم مست تو هشیار کس نماند
تا مست عشق را کند اکنون ملامتی
۴
چون روزگار در طلبت صرف میکنیم
ما را به روز حشر نباشد ندامتی
۵
صاحبنظر چوروی تو را دید گفت هست
بر چشم آفتابپرستان غرامتی
۶
خورشید میزند نفس آتشین مگر
او را ز عاشقان تو باشد علامتی
۷
گفتی که عاقبت بنوازم همام را
قد ضاع فی انتظارک عمری الی متی
نظرات
کاربر سیستمی