
همام تبریزی
شمارهٔ ۴۱
۱
تورا چیزی ورای حسن و آن هست
نپندارم نظیرت در جهان هست
۲
از آن دادن نشان، کار زبان نیست
ولی در گفت و گویم تا زبان هست
۳
نخواهم سر مگر بر آستانت
سرم را عشقِ بالینی چنان هست
۴
زهی دولت که دارد مرغ جانم
که از زلف تو او را آشیان هست
۵
هوای عالم علوی ندارد
که جایی خوشترش اینجا از آن هست
۶
میان جان و از من برکناری
از اینجا ماجرایی در میان هست
۷
زمین را در میان حسن رویت
شرف بر آسمان تا آسمان هست
۸
دهانت آب حیوان آفریدند
نصیبی جان ما را زان دهان هست
۹
همام خوش نفس را هم از آنجاست
که آب زندگانی در بیان هست
نظرات
کاربر سیستمی