اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۱۸۹ - شاهین و ماهی

۱

ماهی بچه‌ای شوخ به شاهین بچه‌ای گفت

این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست

۲

دارای نهنگان خروشنده تر از میغ

در سینهٔ او دیده و نادیده بلاهاست

۳

با سیل گران سنگ زمین گیر و سبک خیز

با گوهر تابنده و با لولوی لالاست

۴

بیرون نتوان رفت ز سیل همه گیرش

بالای سر ماست ، ته پاست ، همه جاست

۵

هر لحظه جوان است و روان است و دوان است

از گردش ایام نه افزون شد و نی کاست

۶

ماهی بچه را سوز سخن چهره برافروخت

شاهین بچه خندید و ز ساحل به هوا خاست

۷

زد بانگ که شاهینم و کارم به زمین چیست

صحراست که دریاست ته بال و پر ماست

۸

بگذر ز سر آب و به پهنای هوا ساز

این نکته نبیند مگر آن دیده که بیناست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۹۹/۰۹/۰۱ - ۱۱:۲۳:۱۴
این شعر را زیب‌النسا بنگش (Zeb Bangash) سراینده پاکستانی خوانده است.پیوند به وبگاه بیرونی