
اقبال لاهوری
بخش ۲۱۲ - خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله
جولائی
۲
امئی بود که ما از اثر حکمت او
واقف از سر نهانخانه تقدیر شدیم
۳
اصل ما یک شرر باخته رنگی بود است
نظری کرد که خورشید جهانگیر شدیم
۴
نکتهٔ عشق فرو شست ز دل پیر حرم
در جهان خوار به اندازهٔ تقصیر شدیم
۵
باد صحراست که با فطرت ما در سازد
از نفسهای صبا غنچهٔ دلگیر شدیم
۶
آه آن غلغله کز گنبد افلاک گذشت
ناله گردید چو پابند بم و زیر شدیم
۷
ای بسا صید که بی دام به فتراک زدیم
در بغل تیر و کمان کشتهٔ نخچیر شدیم
۸
«هر کجا راه دهد اسپ، بران تاز که ما
بارها مات درین عرصه بتدبیر شدیم»
نظیری
نظرات