
اقبال لاهوری
بخش ۲۱۳ - طیاره
۱
سر شاخ گل طایری یک سحر
همی گفت با طایران دگر
۲
«ندادند بال آدمی زاده را
زمین گیر کردند این ساده را»
۳
بدو گفتم ای مرغک باد سنج
اگر حرف حق با تو گویم مرنج
۴
ز طیاره ما بال و پر ساختیم
سوی آسمان رهگذر ساختیم
۵
چه طیاره آن مرغ گردون سپر
پر او ز بال ملک تیز تر
۶
به پرواز شاهین به نیرو عقاب
به چشمش ز لاهور تا فاریاب
۷
بگردون خروشنده و تند جوش
میان نشیمن چو ماهی خموش
۸
خرد ز آب و گل جبرئیل آفرید
زمین را بگردون دلیل آفرید
۹
چو آن مرغ زیرک کلامم شیند
مرا یک نظر آشنایانه دید
۱۰
پرش را به منقار خارید و گفت
که من آنچه گوئی ندارم شگفت
۱۱
مگر ای نگاه تو بر چون و چند
اسیر طلسم تو پست و بلند
۱۲
«تو کار زمین را نکو ساختی
که با آسمان نیز پرداختی»
سعدی
نظرات