اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۲۱۷ - حلقه بستند سر تربت من نوحه کران

۱

حلقه بستند سر تربت من نوحه کران

دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران

۲

در چمن قافلهٔ لاله و گل رخت گشود

از کجا آمده اند این همه خونین جگران

۳

ایکه در مدرسه جوئی ادب و دانش و ذوق

نخرد باده کس از کارگه شیشه گران

۴

خرد افزود مرا درس حکیمان فرنگ

سینه افروخت مرا صحبت صاحبنظران

۵

بر کش آن نغمه که سرمایه آب و گل تست

ای ز خود رفته تهی شو ز نوای دگران

۶

کس ندانست که من نیز بهائی دارم

آن متاعم که شود دست زد بی بصران

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
پریسا مرسل
۱۳۹۸/۰۴/۳۰ - ۱۷:۲۲:۲۸
سلام از دست اندرکاران گنجور ممنون از جمع آوری اشعار شاعران بزرگ این خدمتی است برای چندین نسل آینده که از ادبیات گرانبهای فارسی و شاعران شرق مستفید شوند .یک چند کلمه اشتباه شده که معنی شعر را خراب می کند درست آنرا این جا نوشتم باز هم از لطف شما ممنونم .حلقه بستند سر تربت من نوحه گراندلبران زهره وشان گل بدنان سیمبران