
اقبال لاهوری
بخش ۲۱۹ - مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
۱
مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است
۲
به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی
حذر ز مشت غباری که خویشتن نگر است
۳
نوا زنیم و به بزم بهار می سوزیم
شرر به مشت پر ما ز ناله سحر است
۴
ز خود رمیده چه داند نوای من ز کجاست
جهان او دگر است و جهان من دگر است
۵
مثال لاله فتادم بگوشهٔ چمنی
مرا ز تیر نگاهی نشانه بر جگر است
۶
به کیش زنده دلان زندگی جفا طلبی است
سفر به کعبه نکردم که راه بی خطر است
۷
هزار انجمن آراستند و بر چیدند
درین سراچه که روشن ز مشعل قمر است
۸
ز خاک خویش به تعمیر آدمی بر خیز
که فرصت تو بقدر تبسم شرر است
۹
اگر نه بوالهوسی با تو نکته ئی گویم
که عشق پخته تر از ناله های بی اثر است
۱۰
نوای من به عجم آتش کهن افروخت
عرب ز نغمهٔ شوقم هنوز بی خبر است
تصاویر و صوت

نظرات