
اقبال لاهوری
بخش ۲۳۰ - تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست
۱
تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست
با من میا که مسلک شبیرم آرزوست
۲
از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر
باز این نگر که شعلهٔ در گیرم آرزوست
۳
گفتند لب ببند و ز اسرار ما مگو
گفتم که خیر نعرهٔ تکبیرم آرزوست
۴
گفتند هر چه در دلت آید ز ما بخواه
گفتم که بی حجابی تقدیرم آرزوست
۵
از روزگار خویش ندانم جز این قدر
خوابم ز یاد رفته و تعبیرم آرزوست
۶
کو آن نگاه ناز که اول دلم ربود
عمرت دراز باد همان تیرم آرزوست
نظرات