
اقبال لاهوری
بخش ۲۳۱ - دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز
۱
دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز
گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز
۲
پا ز خلوت کدهٔ غنچه برون زن چو شمیم
با نسیم سحر آمیز و وزیدن آموز
۳
آفریدند اگر شبنم بی مایه ترا
خیز و بر داغ دل لاله چکیدن آموز
۴
اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند
پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز
۵
باغبان گر ز خیابان تو بر کند ترا
صفت سبزه دگر باره دمیدن آموز
۶
تا تو سوزنده تر و تلخ تر آئی بیرون
عزلت خم کده ئی گیر و رسیدن آموز
۷
تا کجا در ته بال دگران می باشی
در هوای چمن آزاده پریدن آموز
۸
در بتخانه زدم مغبچگانم گفتند
آتشی در حرم افروز و تپیدن آموز
نظرات