
اقبال لاهوری
بخش ۲۳۳ - موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان
۱
موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان
بحر بیپایان به جوی خویش بستن میتوان
۲
از نوایی میتوان یک شهر دل در خون نشاند
یک چمن گل از نسیمی سینه خستن میتوان
۳
میتوان جبریل را گنجشک دستآموز کرد
شهپرش با موی آتش دیده بستن میتوان
۴
ای سکندر سلطنت نازکتر از جام جم است
یک جهان آیینه از سنگی شکستن میتوان
۵
گر به خود محکم شوی سیل بلاانگیز چیست
مثل گوهر در دل دریا نشستن میتوان
۶
من فقیرِ بینیازم مشربم این است و بس
مومیایی خواستن نتوان ، شکستن میتوان
نظرات
دکتر ارسطو میرانی