
اقبال لاهوری
بخش ۲۳۷ - حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم
۱
حسرت جلوهٔ آن ماه تمامی دارم
دست بر سینه نظر بر لب بامی دارم
۲
حسن می گفت که شامی نپذیرد سحرم
عشق می گفت تب و تاب دوامی دارم
۳
نه به امروز اسیرم نه به فردا نه به دوش
نه نشیبی نه فرازی نه مقامی دارم
۴
بادهٔ رازم و پیمانه گساری جویم
در خرابات مغان گردش جامی دارم
۵
بی نیازانه ز شوریده نوایم مگذر
مرغ لاهوتم و از دوست پیامی دارم
۶
پرده برگیرم و در پرده سخن میگویم
تیغ خونریزم و خود را به نیامی دارم
نظرات