
اقبال لاهوری
بخش ۲۴۰ - بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان
۱
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان
بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
۲
در جهان است دل ما که جهان در دل ماست
لب فروبند که این عقدهٔ گشودن نتوان
۳
دل یاران ز نواهای پریشانم سوخت
من از آن نغمه تپیدم که سرودن نتوان
۴
ای صبا از تنک افشانی شبنم چه شود
تب و تاب از جگر لاله ربودن نتوان
۵
دل بحق بند و گشادی ز سلاطین مطلب
که جبین بر در این بتکده سودن نتوان
نظرات
وصال پارسی (وصال کشاورز)
سیدمحمد