اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۲۵۱ - جهان عشق نه میری نه سروری داند

۱

جهان عشق نه میری نه سروری داند

همین بس است که آئین چاکری داند

۲

نه هر که طوف بتی کرد و بست زناری

صنم پرستی و آداب کافری داند

۳

هزار خیبر و صد گونه اژدر است اینجا

نه هر که نان جوین خورد حیدری داند

۴

بچشم اهل نظر از سکندر افزون است

گداگری که مآل سکندری داند

۵

به عشوه های جوانان ماه سیما چیست؟

در آبه حلقهٔ پیری که دلبری داند

۶

فرنگ شیشه گری کرد و جام و مینا ریخت

به حیرتم که همین شیشه را پری داند

۷

چه گویمت ز مسلمان نا مسلمانی

جز اینکه پور خلیل است و آزری داند

۸

یکی به غمکدهٔ من گذر کن و بنگر

ستاره سوخته ئی کیمیا گری داند

۹

بیا به مجلس اقبال و یک دو ساغر کش

اگرچه سر نتراشد قلندری داند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد حسن
۱۳۹۵/۰۷/۱۶ - ۱۶:۲۰:۲۲
به نطر این شعر در رابطه با غزل 177 حافظ باشد که با این بیت شروع شده :نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند زیرا در پایان آن غزل حافظ می گوید : ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف طبع و سخن گفتن دری داندکه به نظر می رسد اقبال خواسته لطف طبع خویش و سخن دری را با همان قافیه در اشعار فوق نشان دهد.