
اقبال لاهوری
بخش ۲۵۲ - خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
۱
خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست
۲
گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ
تاب آن جلوه به آئینه گفتارش نیست
۳
پیر ما مصلحتاً رو به مجاز آورد است
ورنه با زهره وشان هیچ سروکارش نیست
۴
دل به او بند و ازین خرقه فروشان بگریز
نشوی صید غزالی که ز تاتارش نیست
۵
نغمهٔ عافیت از بربط من می طلبی
از کجا بر کشم آن نغمه که در تارش نیست
۶
دل ما قشقه زد و برهمنی کرد ولی
آنچنان کرد که شایسته زنارش نیست
۷
عشق در صحبت میخانه به گفتار آید
زانکه در دیر و حرم محرم اسرارش نیست
نظرات