
اقبال لاهوری
بخش ۲۶۳ - شوپنهاور و نیچه
۱
مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید
خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید
۲
بد گفت فطرتِ چمنِ روزگار را
از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید
۳
داغی ز خون بیگنهی لاله را شمرد
اندر طلسمِ غنچه فریبِ بهار دید
۴
گفت اندرین سرا که بنایش فتاده کج
صبحی کجا که چرخ درو شامها نچید
۵
نالید تا به حوصلهٔ آن نوا طراز
خون گشت نغمه و ز دو چشمش فرو چکید
۶
سوز فغان او بدل هدهدی گرفت
با نوک خویش خار ز اندام او کشید
۷
گفتش که سود خویش ز جیب زیان برآر
گل از شکاف سینه زرِ ناب آفرید
درمان ز درد ساز اگر خسته تن شوی
خوگر به خار شو که سراپا چمن شوی
تصاویر و صوت

نظرات