اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۲۶۵ - صحبت رفتگان (در عالم بالا)

تولستوی

۲

بارکش اهرمن لشکری شهریار

از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید

۳

زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست

مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید

۴

داروی بیهوشی است تاج ، کلیسا ، وطن

جان خداداد را خواجه بجامی خرید

کارل مارکس

۶

رازدان جزو و کل از خویش نامحرم شد است

آدم از سرمایه‌داری قاتل آدم شد است

هگل

۸

جلوه دهد باغ و راغ معنی مستور را

عین حقیقت نگر حنظل و انگور را

۹

فطرت اضداد خیز لذت پیکار داد

خواجه و مزدور را ، آمر و مأمور را

تولستوی

۱۱

عقل دو رو آفرید فلسفهٔ خودپرست!

درس رضا میدهی بندهٔ مزدور را؟

مزدک

۱۳

دانهٔ ایران ز کشتِ زار و قیصر بر دمید

مرگ نو می رقصد اندر قصر سلطان و امیر

۱۴

مدتی در آتش نمرود می سوزد خلیل

تا تهی گردد حریمش از خداوندان پیر

۱۵

دور پرویزی گذشت ای کشتهٔ پرویز خیز

نعمت گم گشتهٔ خود را ز خسرو باز گیر

کوهکن

۱۷

نگار من که بسی ساده و کم آمیز است

ستیزه کیش و ستم کوش و فتنه انگیز است

۱۸

برون او همه بزم و درون او همه رزم

زبان او ز مسیح و دلش ز چنگیز است

۱۹

گسست عقل و جنون رنگ بست و دیده گداخت

در آ به جلوه که جانم ز شوق لبریز است

۲۰

اگرچه تیشهٔ من کوه را ز پا آورد

هنوز گردش گردون بکام پرویز است

۲۱

ز خاک تا به فلک هر چه هست ره پیماست

قدم گشای که رفتار کاروان تیز است

تصاویر و صوت

نظرات