
ایرانشان
بخش ۲۲۸ - بازگشت جاسوس کوش از ایران
۱
سواری که از چین فرستاده بود
به ایران و پندش بسی داده بود
۲
بیامد، بیاورد یکسر نشان
ز شاه و دلیران و گردنکشان
۳
چنین گفت کان شهریار بلند
ندارد سرِ رزم و رای گزند
۴
به داد و دهش دل نهاده ست شاه
پراگنده بر گرد گیتی سپاه
۵
به ایران همه کشور آباد کرد
جهان را پر از بخشش و داد کرد
۶
به ایران زمین بر پراگند گنج
تهی کرد گنج و بکاهید رنج
۷
شب و روز دل بسته در کار مرد
شکسته دلِ کین به آزار و درد
۸
دل کوش از آن شادمان گشت و گفت
که با اختر نیک بادی تو جُفت
تصاویر و صوت

نظرات