
ایرانشان
بخش ۳۴۱ - گریختن کوش به خاوران
۱
سراسیمه لشکر همی تاخت کوش
ز زخم منوچهر بی فرّ و هوش
۲
ز گرز گران استخوان کوفته
دل و روزگارش بر آشوفته
۳
دل اندیشه ناک از منوچهر شاه
به درگاه خواند آن دلاور سپاه
۴
سوی خاوران رفت و نیرنگ کرد
زمانی مدارا، گهی جنگ کرد
۵
همه مهتران را به فرمانبری
برآورد و کوتاه شد داوری
۶
چو آگاه شد قارن از کار او
سپه کرد و شد سوی پیگار او
۷
به دشتی دو لشکر برابر شدند
سوی دسته ی تیغ و خنجر شدند
۸
چو رزم آزمودند یکچند گاه
شکن بود بر قارن رزمخواه
۹
گریزان به روم آمد از دست کوش
نه با مرد زور و نه با اسب توش
۱۰
وزآن پس ز شاهان با دسترس
چخیدن نیارست با کوش کس
۱۱
نه قارن دگر شد سوی جنگ او
که سیر آمد از جنگ و نیرنگ او
تصاویر و صوت

نظرات