ایرانشان

ایرانشان

بخش ۳۸ - یافتن آتبین کوش را

۱

دگر روز چون آتبین با سپاه

ز بهر شکار آمد آن جایگاه

۲

از آن بیشه آواز کودک شنید

به نزدیک او تاخت، او را بدید

۳

فرو ماند خیره ز دیدار اوی

روانش پر اندیشه از کار اوی

۴

همی هر زمان گفت با خویشتن

که این نیست جز بچّه ی اهرمن

۵

پرستنده را گفت تا برگرفت

به سوی سراپرده ره برگرفت

۶

بینداخت و افگند در پیش سگ

گریزان شد از وی سگ تیزتگ

۷

برِ شیر افگند و شیرش نخورد

رخ آتبین گشت از آن هول زرد

۸

بر آتش نهادند و آتش نسوخت

رخ هرکس از خیرگی برفروخت

۹

کرا پاک دادار دارد نگاه

به شمشیر و آتش نگردد تباه

۱۰

بفرمود کاو را به در افگنند

وگرنه سرش را ز تن برکنند

۱۱

زنش گفت: ای نامور شهریار

ستیزه مکن خیره با کردگار

۱۲

بود کاندر این کار، رازی بود

که او در جهان سرفرازی بود

۱۳

به من بخش تا همچو جان دارمش

یکی دایه ی مهربان آرمش

۱۴

نیرزد بدو گفت پروردنش

نبینی چو خوکان سر و گردنش؟

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۲۰۳

نظرات