ایرانشان

ایرانشان

بخش ۹۳ - در بزمگاه طیهور شاه

۱

گذشت آن شب و بامداد پگاه

یکی بزمگاهی بیاراست شاه

۲

فرستاد، شاه آتبین را بخواند

بر آن تخت زر پیکرش برنشاند

۳

بزرگان ایران و طیهوریان

ببستند در پیش ایشان میان

۴

دو فرزند شاه ایستاد بپای

به زرّین کلاه و به چینی قبای

۵

چو خوالیگران نیز برخاستند

نهادند خوان و می آراستند

۶

از آن خوان جهان بوی بگرفت و رنگ

بتوفید گردون از آواز چنگ

۷

خورش دید بر خوان که هرگز ندید

نه از شهریاران ایران شنید

۸

همان گه به سوی خورش دست کرد

به دل خوشتر آمدش آن هرچه خورد

۹

فزون بود صدگونه بر خوان خورش

خنک هر که دارد چنان پرورش

۱۰

بپرداختند و بشستند دست

دگر تخت کردند جای نشست

۱۱

پرستنده بزمی بیاراست باز

نهادند ز آن بزم هرگونه ساز

۱۲

همه سازها گوهر آمیغ زر

چو طاووس چین باز گسترده پر

۱۳

همه بزمگه بود زرّین شکار

ز گوهر نگاریده بروی نگار

۱۴

جز آن بود صد گونه گل پیش شاه

از آن بر شکفته دل ریش شاه

۱۵

به خروار بار ترنج و بهی

نهاده برِ تختِ شاهنشهی

۱۶

ز بس سوختن عنبر و مشک ناب

سر بستری اندر آمد به خواب

۱۷

ز بس ناله ی چنگ و آواز نای

همی زُهره از خویشتن داشت پای

۱۸

می اندر قدح چون بگشتن گرفت

به مغز یلان بر گذشتن گرفت

۱۹

ز بویش گران شد سر سرکشان

ز رنگش همی داشت چهره نشان

۲۰

به گوش اندر افتاد آواز کوش

رمیدن گرفت از دل مرد هوش

۲۱

سپاه خرد شد گریزان ز مَی

ز رخ پرده ی شرم برداشت کی

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۲۷۳

نظرات