جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۰۰

۱

آن قد چون نارون بنگر که از بستان ماست

و آن گل سیراب بنگر کز سرابستان ماست

۲

نغمه ی بلبل شنو در بوستان بر روی گل

وآن فغان و ناله و آشوب کز دستان ماست

۳

گفت سروی ناز دیدم در کنار جویبار

گفتم آب دیده ی ما خورد و از بستان ماست

۴

گفتم آخر دیده بگشا تا ببینی حال ما

کز دو لعل آب دارت آتشی در جان ماست

۵

از دو زلف کافرت دیوانه شد سلطان دل

در میان هر دو اکنون عقل سرگردان ماست

۶

هر فراقی را وصالی هست و هر غم شادیی

آنچه پیدا نیست حالش هجر بی پایان ماست

۷

درد هر کس را دوایی هست و جورش آخری

آنکه پایانش نباشد درد بی درمان ماست

۸

گر ندارد مهربانی آن دل ای دل عیب نیست

سرکشی و بی وفایی عادت جانان ماست

۹

گفتم ای جان جهان بر ما نظر فرمای گفت

با جهان کی انس گیرم کاو نه در فرمان ماست

تصاویر و صوت

نظرات