
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۱۰۰
۱
چه دردست این که درمانش ندانیم
چه بحرست این که پایانش ندانیم
۲
نهال سروی اندر چشم ما رست
که قطعاً ره به بستانش ندانیم
۳
طبیبانم دوایی تلخ گفتند
که ما درمان هجرانش ندانیم
۴
مرا روی دل اندر کعبه ی وصل
ولی حدّ بیابانش ندانیم
۵
به عید روی چون خورشید و ماهش
بجز جان هیچ قربانش ندانیم
۶
به قول خود وفا ننمود باری
به غیر از نقض پیمانش ندانیم
۷
جهان خوش شد در این موسم خدا را
بلای هجر آسانش ندانیم
تصاویر و صوت

نظرات