جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۲۲۴

۱

تشنه درد فراقت منم ای جان در ده

جرعه ای زان لب لعلت که کند ما را به

۲

دلم از تیغ فراق رخ تو مجروحست

مرهمی از شب وصلت به من بی دل نه

۳

این سخن چون بشنید از من مسکین فی الحال

ترک سرمست برآشفت و کمان کرد به زه

۴

تیر مژگان به کمان خانه ابروش نهاد

آنچنان بر دل ما زد که فلک گفتا زه

۵

دیده بگشای و نظر سوی من خسته فکن

که مرا رنگ رخ از هجر تو شد همچون به

۶

گفته بودند زکاتی تو بخواه از حسنش

بوسه ای خواستم از لعل لبش گفتا ده

۷

گفتم از لطف خدا چون تو جمالی داری

خطر چشم بدان را تو زکاتی می ده

۸

روزگاری عجب و خلق جهان بوالعجبند

نشناسند کسی را که که که بود که مه

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۵۷

نظرات