
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۲۶۰
۱
تو که خورشید جهانی به جهان می تابی
از چه رو با من بیچاره چنین در تابی
۲
آخر ای جان چه سبب همچو سر زلف بتان
با من دلشده دایم تو چنین برتابی
۳
آخر ای دیده مهجور ستم دیده چرا
........................................... ابی
۴
من به حسرت نگران تو و مردم گویند
بر لب دجله و مشتاق چرا بر آبی
۵
مرغ عشق تو به اشکم همه شب غوطه زند
گر جهان آب بگیرد چه غمش مرغابی
۶
هیچ دانی تو که خون خورده ای از دیده ی ما
ای سهی سرو از آن روی چنین سیرابی
۷
گفتم ای دل برو و گوشه درویشی گیر
تا به کی رشته امّید وصالش بافی
۸
او ندارد سر ما چند نشینی بر خاک
ز آتش عشق بگو تا به کی این بی آبی
۹
چون که شد در سر غفلت نفس ای عمر عزیز
هیچ روزی دگرت نیست مگر دریابی
۱۰
هیچ دانی که مرا قافله ی عمر گذشت
همچنان از سر غفلت تو چنین در خوابی
۱۱
مگر از فیض الهی برسد کام جهان
ورنه ای دل تو به بحر غم بی پایابی
تصاویر و صوت

نظرات