
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۳۷
۱
ای باد اگرت بر در جانان گذری هست
بنگر که بر احوال جهانش نظری هست
۲
زنهار بگو کز من دلخسته بیندیش
کاین آه جگر سوختگان را اثری هست
۳
بیمار فراقم من و از خود خبرم نیست
ای دوست ز بیمار فراقت خبری هست
۴
ما را به جهان جز غم تو کار دگر نیست
هر چند به جان منت ای جان گذری هست
۵
گفتم که به جان آمدم از دست فراقت
گفتند مخور غم که شبی را سحری هست
۶
آن را که نظر باشد و عشق تو نبازد
ما هیچ نگوییم که او را بصری هست
۷
مسکین چو زند آه ز مشکین سر زلفش
در حال بدانند که خونین جگری هست
۸
جان پیش کش خاک رهش گفتم و می گفت
ما را سر و پروای چنین مختصری هست؟
۹
گفتی که به نوک مژه خون که بریزم
بهتر ز من ای جان به جهان جان سپری هست؟
نظرات