جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۳۰۷

۱

چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست

یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست

۲

با همه درد که در آتش دل سوخته ام

آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست

۳

گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم

جز دلی صاف تنگ گشته ی چون جامم نیست

۴

هست مادام مرا مونس دل خیل خیال

گرچه در پیش نظر وصل تو مادامم نیست

۵

تا به عشق رخ تو شهره ی آفاق شدم

بجز از عاشق بدنام دگر نامم نیست

۶

تا تو ای نور نظر دور ز چشمم شده ای

خوش دلی و طرب و ذوق در ایامم نیست

۷

کام من تلخ شد از شدّت شبهای فراق

بجز از روز وصالت ز جهان کامم نیست

تصاویر و صوت

نظرات