
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۴۱۷
۱
همی خواهم که آیی در برم شاد
که تا باشم زمانی از تو دلشاد
۲
اگر کامم ز لعلت برنیاید
کنم پیش جهانبان از تو فریاد
۳
که دل بربود از ما چشم مستش
بدادم عاقبت چون زلف بر باد
۴
ز یاد او دمی خالی نشد جان
نکرد آن بی وفا یکدم مرا یاد
۵
برای روز وصلت مادر دهر
به یمن طالع عشقت مرا زاد
۶
طبیب من ببالینم نیامد
به یک شربت نکرد او خاطرم شاد
۷
نشستم بر سر کویش بسی سال
که یک روزش نظر بر من نیفتاد
۸
چرا آخر چنین نامهربانی
وفا و مهر از عالم برافتاد
۹
دلم بربود و آنگه قصد جان کرد
جهان و جان فدای جان او باد
نظرات