
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۸۲
۱
رمید دل ز من خسته پیش دلبر شد
دماغ جان ز سر زلف او معطّر شد
۲
چو روی آن بت رعنا بدید از سر شوق
ز جان غلام رخ یار ماه پیکر شد
۳
اگرچه زلف سیاهت به شب رهش گم کرد
به بوی عنبر ساراش باز رهبر شد
۴
به یاد دوش کشیدم به خواب طرّه یار
دو دستم از سر زلفین او معنبر شد
۵
درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام
ز روش کلبه احزان ما منوّر شد
۶
اگرچه کرّه بی باک چرخ، توسن بود
به تازیانه وصلش دگر مسخّر شد
۷
وصال دوست به زاری زار می جستم
هزار شکر که آن دولتم میسّر شد
۸
چو روی تو نبود نقش در جهان باری
به کارگاه خیالم چنین مصوّر شد
۹
چرا تو دست برآورده ای به غارت دل
مگر به دور جمالت جهان مسخّر شد
نظرات