جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۶۱

۱

ای عزیزان تا به کی باشد ز غم حالم خراب

تا به کی باشد دل و جانم چنین در اضطراب

۲

تا به کی جان مرا در آتش هجران نهد

تا به کی باشم ز آب دیدگان در خون ناب

۳

تا به کی از تیغ هجر خود کند ما را زبون

خون دل را ریختن آخر چه می بیند صواب

۴

تا به کی دارد مرا بر روی شهرآرای خویش

همچو زلف خوب رویان پر ز پیچ و پر ز تاب

۵

در بیابان فراقت چند سرگردان شوم

تشنه ی مسکین ز حسرت آب پندارد سراب

۶

خاطر مسکین من در بند تنهایی بماند

هیچ درمانش نمی دانم بجز جام شراب

۷

تلخ گفتن خوش نمی آید از آن شیرین زبان

پس چرا بر من نمی آید از او غیر خطاب

۸

هیچ می دانی دو چشم شوخ او مانند چیست

نرگسی مخمور کاو باشد همیشه مست خواب

۹

از وصالت گر کنی شادم چه بهتر زان بود

در جهان بسیار خیری باشد از روی ثواب

تصاویر و صوت

نظرات