
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۲۳
۱
باشد که درد ما به تفقّد دوا کند
کام دل ضعیف ز وصلش روا کند
۲
آن سرو ناز رسته که در بوستان ماست
باشد که از کرم نظری سوی ما کند
۳
مردم ندامتی ز خطا برده اند لیک
تا چند چشم مست تو چندین خطا کند
۴
بادا جدا ز کام و دل و آرزوی جان
آنکس که یار ما ز بر ما جدا کند
۵
بسیار وعده ای به وفا داد و بس عجب
بر عهد خویش دلبر ما گر وفا کند
۶
گیرم وفا نکرد به قول خود آن نگار
چندین جفا بگو تو که بر ما چرا کند
۷
بیگانه خوی از چه شدی دلبرا کسی
بیداد و جور این همه بر آشنا کند
۸
ای محتشم تو سایه ز درویش برمگیر
تا هر نفس که در گذر آیی دعا کند
۹
تا آفتاب روی تو تابید در جهان
دل رفت تا به سایه زلف تو جا کند
نظرات