جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۶۳۹

۱

هر دم که جان وصال تو را یاد می کند

از غصّه جهان دلم آزاد می کند

۲

چشمت بریخت خون دل مردمان به زجر

آن شوخ دیده بین که چه بیداد می کند

۳

سرو قدت چو بگذرد اندر میان باغ

بالاش ناز با قد شمشاد می کند

۴

در صبحدم به سوی گلستان گذار کن

بلبل ز گل شنو که چه فریاد می کند

۵

مسکین دل ضعیف نحیفم به هر نفس

بر وعده وصال تو دل شاد می کند

۶

هر بد که گوید از من دلخسته ام چه سود

مشنو تو زینهار که افساد می کند

۷

بلبل ز بهر گل بکشد جور بر هزار

خسرو ببین چه ظلم به فرهاد می کند

تصاویر و صوت

نظرات