
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۸۵
۱
ای تو چون محمود و من در بندگی همچون ایاز
بی نیاز از خلق و خلقی را به دیدارت نیاز
۲
ای صبا با زلف یارم چند بازی کز حسد
سوختم بازی رها کن بیش ازین با او مباز
۳
هر که را افتاد بر محراب ابروی تو چشم
کافرست ار پیش محرابت نیاید در نماز
۴
در میان بندگانت بنده ای بیچاره ام
سایه ی رحمت مگیر از بنده بیچاره باز
۵
گفته بودی کار مسکینان بسازم بعد ازین
نیست مسکین تر ز من کار من مسکین بساز
۶
می زنم بر روی چون زر سکّه ی سیماب اشک
تا تنم در بوته ی مهر تو آید در گداز
۷
سرو ناز از رشک آن قامت قیامت می کند
یک زمان بخرام تا از پا درآید سرو ناز
۸
از نیاز من حذر کن گاه گاه ای نازنین
جانم از نازت به جان آمد مکن زین بیش ناز
۹
گرچه باز از جور چرخ نامساعد شد زبون
جان نیارد برد گنجشک ضعیف از چنگ باز
۱۰
تا جهان بودست احوال جهان را لازمست
هر فرازی را نشیب و هر نشیبی را فراز
نظرات