جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۸۰۴

۱

آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس

واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس

۲

سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد

تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس

۳

مشکل آنست که او فارغ از احوال منست

دل سرگشته چنان تشنه ی جانان که مپرس

۴

جور این چرخ ستمکاره کشیدم بسیار

در غم و شدّت هجران تو چندانکه مپرس

۵

تا سواد سر زلف تو بدیدم عمریست

که چنانم من از آن روز پریشان که مپرس

۶

گفته بودم که تو را روی به مه می ماند

آن چنانم من ازین گفته پشیمان که مپرس

۷

تا گل روی تو دیدم همه شب چون بلبل

می زنم نعره شوقی به گلستان که مپرس

۸

از جهان مسکن من خاک در تست ولی

می کشم جوری از آن مردک دربان که مپرس

۹

به امید حرم وصل تو ای جان و جهان

زحمتی دیده ام از راه بیابان که مپرس

تصاویر و صوت

نظرات