جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۸۸۷

۱

ای دیدهٔ جان جهان در شست زلفت بسته دل

محراب ابروی تو را از جان شده پیوسته دل

۲

از دست جوری کز غمت بر خاطر محزون رسید

گفتم مگر در عشق تو یک دم شود آهسته دل

۳

لیکن غلط کردم دوای درد عشقت چون کنم

جانی به عشقت می‌دهد حالی به غم این خسته‌دل

۴

از شدّت هجران آن روی چو مه آخر چرا

ای نور چشم من چرا کردی چو زلف اشکسته دل

۵

گرچه به لعل دلکشت دست مرادم کمترست

در دام زلف سرکشت ای جان شده پابسته دل

۶

جانی که در جان و جهان باشد خریدار رخت

در پیش زلف و خال تو همچون بنفشه دسته دل

۷

جان بسته بادام چشم و قند آن لعل لبیم

دارد تمنّا در جهان یک بوسه‌ای زان پسته دل

تصاویر و صوت

نظرات