
جلال عضد
شمارهٔ ۱۲۷
۱
هیهات که نامم به زبان تو برآید
یا همچو تویی را چو منی در نظر آید
۲
گر روز اجل بر سر بالین من آیی
من زنده شوم باز چو عمرم به سرآید
۳
گر کام تو اینست که جانم به لب آری
مقصود من آنست که کام تو برآید
۴
مدهوش شود عاشق اگر چشم تو بیند
مستی که به میخانه رود بی خبر آید
۵
از ساغر سودای تو هر سر که شود مست
زان سان رود از دست که از پای درآید
۶
هر تیر که بر خسته زدی کارگر افتاد
هر آه که مجروح زند کارگر آید
۷
همچون قد و خدّ تو مپندار که در باغ
یک سرو کشید قامت و یک گل به برآید
۸
آن کاو چو جلال است گدای سر کویت
شاهی جهان در نظرش مختصر آید
نظرات