
جلال عضد
شمارهٔ ۱۷۹
۱
منم کز درت سر به راهی نکردم
به جز آستانت پناهی نکردم
۲
بر آنی که خونم به باطل بریزی
گناهی مکن چون گناهی نکردم
۳
من آن نیستم کز خدنگت بنالم
که صد تیر خوردم که آهی نکردم
۴
شدم سیر ازین زندگانی که هرگز
دمی سیر در تو نگاهی نکردم
۵
به چشمم نیامد گل و چشمه بی تو
قناعت به آب و گیاهی نکردم
۶
من از هر مرادی ترا خواستم بس
تمنّای مالی و جاهی نکردم
۷
نگفتم جفاهای زلف تو با کس
شکایت ز دست سیاهی نکردم
۸
مرا چون جلال از در خود چه رانی
که من جز درت قبله گاهی نکردم
نظرات