جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۸۱

۱

در آرزوی وصالت اگرچه با غم و دردم

امیدوار چنانم که ناامید نگردم

۲

منم چو شمع که هر شب ز سوز هجر تو تا روز

سرشک گرم فرو می رود به چهره زردم

۳

از آن زمان که مرا بخت خفته از تو جدا کرد

نماند شربت دردی که از زمانه نخوردم

۴

سهیل هجر برآمد، مه وصال فرو شد

ز روز تیره فزون شد درازی شب دردم

۵

ز اشتیاق جمالت چه سیل ها که نراندم

ز روزگار وصالت چه یادها که نکردم

۶

هزار ناله برآرم ز دست هجر تو هر روز

هزار قطره ببارم به یاد وصل تو هر دم

۷

شب فراقت ازین سان که بوی صبح ندارد

چراغ صبح همانا بمرد از دم سردم

۸

چنین که هجر تو گَرد از من شکسته برآورد

مگر نسیم صبا آورد به کوی تو گردم

۹

خیال روی تو همواره همنشین جلال است

که با خیال تو جفتم گر از وصال تو فردم

تصاویر و صوت

نظرات