جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۳۵

۱

درد ما دوری درمان برنتابد بیش ازین

پشت طاقت بار هجران بر نتابد بیش ازین

۲

هیچ زلفی بار دلها برنگیرد بیش از آن

هیچ جانی درد جانان بر نتابد بیش ازین

۳

من که وصلش رانده ام در هجر تا کی داردم

سلطنت ورزیده زندان برنتابد بیش ازین

۴

هر که عمری رانده باشد کامی اندر دولتی

محنت حال پریشان برنتابد بیش ازین

۵

ما به بویی از نسیم زلف جانان مانده ایم

هستی ما منّت جان برنتابد بیش ازین

۶

من همی بارم سرشک و عقل می گوید مکن

عالم از خاک است و طوفان برنتابد بیش ازین

۷

دود هم روزی برآید از گریبان جلال

کآتش اندر زیردامان بر نتابد بیش ازین

تصاویر و صوت

نظرات