جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۷۳

۱

هر کجا بشکفد گلستانی

نبود بی هزار دستانی

۲

دل سوزانم از خم زلفت

همچو شمعی ست در شبستانی

۳

خال عنبر بر آن کناره روی

همچو زاغی ست در گلستانی

۴

در سرم تا هوای زلف تو خاست

نیست ما را سری و سامانی

۵

بوالعجب حالتی که می ورزد

عشق آشفته پریشانی

۶

من به وصل تو کی رسم، لیکن

تا بود جهد می کنم جانی

۷

بر لب دجله کی توان دانست

حالت تشنه در بیابانی ؟

۸

هر نصیبی رسد به درویشی

چون کریمی بگسترد خوانی

۹

آخر ای ابر رحمت ایزد

بر سر ما ببار بارانی

۱۰

هست شعر جلال سحر، ولی

نیست اندر جهان سخندانی

تصاویر و صوت

نظرات